به نظر شما این بانوی آذری از بالای تپه با نگاه به خانه های آباد دیروز و ویرانه های امروز به چه چیز می اندیشد ؟!
باز از آسمان خسته شهر
بوی سوگ ستاره می آید
شبح مرگ ، قاصد ماتم
ناگهان دوباره می آید
شهر ناباورانه می لرزد
باز خورشید سرد و خاموش است
ابرها غم گرفته نمناکند
آسمان و زمین عزاپوش است
آذربایجان آبادم آرزوست