پیرمرد ساز به دست بعد ازچند دقیقه سکوت می گوید:«دل تنگم!» با سماجت علت دلتنگی هایش را جویا شدم، پاسخ می دهد : دلتنگ همسر بیمارم، دختردم بختم و پسر بیکارم هستم. پیرمرد همچنان که ساز می زند می خواند : من یه پرنده ام، آروز دارم تو با من باشی، من یه خونه تنگ و تاریکم کاشتی تو بیای و چراغم باشی ……..
گزارش / علی البرزی
تا به امروز با خودتان فکر کردهاید که چرا در گذشته پدران ما یک زندگی آرام همراه با نشاط و شادی بیشتری داشتهاند؟ اما امروزه ما در هیاهوی زندگی شهری به دنبال گمشدهای به نام نشاط هستیم؟!
این روزها دغدغه های ریز و درشت و مشکلات ناشی از آن نه تنها شادی و نشاط را از ما گرفته بلکه برخی از این دغدغه ها ، زندگی خانواده های زیادی را فلج کرده است. به صورتی که بسیاری از این خانواده ها به دنبال روزنه ای برای رهایی از این مشکلات و دغدغه ها هستند.
برای تهیه این گزارش نه نظر کارشناسی را جویا شدیم، نه با صاحب نظر و استاد دانشگاهی مصاحبه کردیم و نه به سراغ مسئول و یا مدیر سازمانی رفتیم، تنها کاری که کردیم رفتن به میان تعدادی از مردم بود. مردمی که سرمایه های اصلی این مرز و بوم به حساب می آیند. مردمی که با تمام وجود فارغ از مسائل سیاسی ، دعواهای جناحی و استرس های زندگی شهری همیشه درصحنه های مختلف حضورداشته و دارند.
این گزارش تنها بخشی از دغدغه های ریز و درشت مردم در گوشه – کنارکشوراست، شما هم می توانید بعد ازخواندن صحبت های تعدادی از شهروندان، دغدغه این روزهای خود را دربخش نظرات این گزارش ارسال کنید. باشد که با هوشمندی، منطق، صبوری و نگاه به آینده مسئولان و مدیران کشور روز به روز شاهد کاهش دغدغه های مردم در بخش های مختلف باشیم.
با یک پرسش به میان مردم می رویم برای شنیدن صحبت ها، دغدغه ها و مهمترین مشکلات مردم و شهروندان به میان آنها رفتیم و از آنان پرسیدیم:«مهمترین دغدغه این روزهای شما به عنوان یک شهروند چیست؟».همین پرسش را به صورت تلفنی با برخی دیگر از هموطنان در نقاط مختلف کشوردرمیان گذاشتیم، هرکس با توجه به دیدگاه، عقیده ومشکلات خود به نوعی به این پرسش پاسخ داد. هرچند که تعداد زیادی ازشهروندان به ویژه جوانان ازارائه پاسخ به این پرسش، طفره رفتند و تنها به بیان این جمله بسنده کردند:«کار می خواهم!»، اما همین یک جمله حکایت ازدغدغه بزرگی به نام «بیکاری» درجامعه دارد.
*ازدواج، بیکاری، ترافیک و مهاجرت دغدغه این روزهای مردم
ازدواج، بیکاری، ترافیک و مهاجرت از اصلی ترین دغدغه های این روزهای هموطنان است؛ دغدغه هایی که چشم امید جامعه را به همت و تدبیر مسئولان معطوف کرده است.
*ترافیک تنها دغدغه یک شهروند ۵۷ ساله!
ع-احمدی کارمند بازنشستهای که دریکی ازآژانسهای تاکسیرانی فعالیت میکند، درباره مهمترین دغدغه این روزهایش به می گوید: درحال حاضرمهمترین وبزرگترین دغدغه من مشکل ترافیک و دریافت آرم ترافیک است، چرا که در یک آژانس فعالیت می کنم و مهمترین نیاز این روزهای من ترافیک روان خیابان ها و عبور بدون مشکل ازمناطق مختلف شهراست.به گفته این شهروند، با هزارمشکل و گرفتن وام و قرض کردن از دوست و آشنا یک پراید مدل ۸۶ خریده است تا در دوران بازنشستگی درکناراندک حقوق این دوران بتواند برای گذران زندگی یک منبع درآمدی دیگری هم داشته باشد، اما درحال حاضر با بنزین لیتری ۷۰۰ تومان، و هزینه بالای تعمیرونگهداری ماشین وازهمه مهمترنداشتن آرم طرح ترافیک مشکلات این روزها دوچندان شده است.
* جوانم بیکار است، کاری سراغ ندارید؟
اما مهری معتمدی – بانوی خانه دار- در پاسخ به این پرسش که «مهمترین دغدغه این روزهایتان چیست ؟» می گوید: جوانم لیسانس عمران دارد و بیکار است. کاری سراغ ندارید؟ این بانوی خانه دار با بیان اینکه هیچ دغدغه ای به جزمشخص شدن وضعیت کاری جوانم ندارد، می افزاید: ازمسئولان می خواهم که به مسئله بیکاری جوانان بیشتراهمیت دهند و به فکرایجاد فرصت های شغلی برای جوانان تحصیلکرده باشند.
*کمکم می کنی جوان؟
درحال و هوای صحبت با این خانم خانه دار، مردی میانسال دستم را می گیرد و با صدایی حزن آلود چند بار این جمله را تکرار می کند:« کمکم می کنی جوان؟»، این مرد میانسال درپاسخ به پرسشی درباره علت این درخواستش می گوید: از شهرستان برای خرید خانه به تهران آمده ام ، اما درترمینال جنوب تمام دار و ندارم را دزد زد؛ چند بار برای پیگیری به نیروی انتظامی مراجعه کردم، اما بعد از ۴ ماه هنوزهیچ نتیجه ای نگرفته ام. در حال حاضر هم خودم و فرزندانم بلاتکلیف در خیابان ها می گردیم!
*هیچ دغدغه به جز زن گرفتن ندارم!
رضا- س فروشنده جوانی است که دریک مغازه لباس فروشی در میدان هفت تیر تهران مشغول است، زمانی که از رضا درباره مهمترین دغدغه هایش سوال می کنیم، ازدواج و تشکیل زندگی را به عنوان بزرگترین دغدغه خود می داند.این جوان در ادامه می افزاید: این روزها تمام فکرم برای تشکیل زندگی و ازدواج با دختر مورد علاقه ام است و به دنبال اجاره یک خانه و سرپناه هستم.
ساختمان ها بانک می شود، من مغازه ندارم!جوان ۲۹ ساله دیگری که متخصص رایانه است برای راه اندازی کسب و کار به دنبال یک مغازه و به قول خودش یک زیرپله می گردد تا برای خود کار کند و درآمدی داشته باشد. او معتقد است که این روزها تمامی ساختمان های خوب و مغازه های بزرگ درخیابان های اصلی به بانک ها اجاره داده می شود و هر روز یک بانک خصوصی افتتاح می شود.این جوان برخلاف افراد دیگر به دنبال کار دولتی و استخدام در ادارت نیست و باور دارد که می تواند با مهارتی که درعلم رایانه دارد برای خود کسب و کاری راه بیندازد، اما شرایط لازم برای داشتن حتی یک زیر پله ای را هم ندارد. بزرگترین دغدغه این جوان ۲۹ ساله داشتن مغازه ای برای کسب و کار است.
*مشکل عمده بازنشستگان درمان آنهاست
پیرمرد بازنشستهای که هنگام صحبت صدایش میلرزید، در پاسخ به پرسش ما می گوید : مشکل عمده بازنشستگان، درمان آنهاست؛ بیمارستانهای سازمان تأمین اجتماعی بسیار شلوغ است و باید از ساعت ۲ بامداد درصف دریافت نوبت ویزیت ایستاد. به گفته وی در شهرستانها بیمارستانهای تخصصی سازمان تأمین اجتماعی کم است و ما مجبور میشویم ۳۰ کیلومتر مسافت را طی کنیم تا به یک بیمارستان تخصصی این سازمان برسیم.
*همه دغدغه ها کار و ازدواج نیست!
اما درگوشه کنار کشور جوانانی هم هستند که دغدغه هایی فراتر ازاشتغال و ازدواج دارند، دغدغه هایی که در اثر یک اشتباه و یا سهل انگاری سازمانی به وجود آمده است. تقی گنج لو ساکن زنجان، شهرستان «ماه نشان» است، این جوان در حال حاضر یک چشم و یک دست خود را به طور کامل از دست داده است.سال ۸۴ زمانی که تقی سرباز بوده است در یکی از مراحل آموزشی دچار سانحه می شود و در اثرانفجارمواد منفجره یک چشم و یک دست خود را به صورت کامل ازدست می دهد. این جوان زنجانی بعد ازمدت ها پیگیری و سماجت برای مشخص شدن وضعیت درمانی خود ازطریق نیروهای مسلح به نتیجه نمی رسد و در نهایت با مهاجرت به پایتخت دریکی از مراکز درمانی با هزینه شخصی تحت درمان و مداوا قرار می گیرد.پیگری های این جوان برای جبران تنها بخشی از هزینه های درمانی اش تا به امروز به هیچ نتیجه ای نرسیده است. وی در گفت و گو با خبرنگار«مشرق»، مهمترین دغدغه خودش را بی توجهی سازمان های مربوطه به وضعیت خود می داند.
پیرمرد ساز به دست و دغدغه دلتنگی هایش در گوشه ای دیگر از شهر تهران، پیرمردی ساز به دست به دیوار تکیه داده و ساز می زند. این پیرمرد سازبه دست بعد ازچند دقیقه سکوت در پاسخ می گوید:«دل تنگم!» با سماجت علت دلتنگی هایش را جویا شدیم، درپاسخ می گوید: دلتنگ همسر بیمارم، دختردم بختم و پسر بیکارم هستم………..پیرمردهمچنان که ساز می زند می خواند : من یه پرنده ام، آروز دارم تو با من باشی، من یه خونه تنگ و تاریکم کاشتی تو بیای و چراغم باشی ……..
منبع: مشرق